جدول جو
جدول جو

معنی شاهد بازی - جستجوی لغت در جدول جو

شاهد بازی
عمل شاهد باز
تصویری از شاهد بازی
تصویر شاهد بازی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگال های قوی و پرهای زرد، خرمایی یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت می کنند، باز سفید و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهدباز
تصویر شاهدباز
ویژگی آنکه با پسران یا زنان زیبا آمیزش کند
فرهنگ فارسی عمید
حالت و کیفیت شاهباز، بازی کودکان که یکی شاه و یکی وزیر و یکی میراخور ویکی مقصر بود، (یادداشت مؤلف)، بازی شاه و وزیر، چیره دستی و تسلط، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
عمل و کیفیت شاهدباز. معشوق بازی. پاکبازی:
دلش در بند آن پاکیزه دلبند
بشاهدبازی آن شب گشت خرسند.
نظامی.
سعدیا گوشه نشینی کن و شاهدبازی
شاهد آن است که بر گوشه نشین میگذرد.
سعدی.
نام سعدی همه جا رفت بشاهدبازی
وین نه عیب است، که در ملت ما تحسین است.
سعدی.
میرزا صائب در استدعای فرمان عدم مزاحمت شراب نوشته: که اگر جایی بنگرند که کسی از مستی با دختر رز که پرده نشین هودج حرمت است شاهد بازی آغاز نهاده در ساعت آب او می ریزند. (از آنندراج) ، زنا. زناکاری. لواطی. (از ناظم الاطباء). غلامبارگی. امردبارگی. بچه بازی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان آلان براغوش شهرستان سراب، دارای 820 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، دارای 152 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مرکب از: ’شاه’ فارسی و ’باجی’ ترکی بمعنی خواهر و بررویهم خواهر بزرگتر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شاه غزاکننده. سلطان بجنگ کفار رونده. امیر جنگاور. سلطان غازی. هر پادشاه جنگجو را غازی گویند وگاهی بعضی از پادشاهان بعد از عنوان ’شاه’ این کلمه را روی سکه ها افزوده اند. (النقود العربیه ص 134)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مؤلف حبیب السیر نویسد: چون استندار حسام الدوله اردشیر وفات یافت استندار شهرآکیم که برادر او بود مدت سی سال جای او را گرفت و پس از درگذشت وی پسرش فخرالدوله نام آوربن شهرآکیم که شاه غازی لقب داشت در رستمدار به تخت نشست و او پادشاهی بود عادل و رعیت پرورو مدت سی سال حکومت کرد و در سال 761 هجری قمری درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ص 331 ج 3 و زامباور ج 2 ص 291 شود
لقب گروهی از امرای رستمدار مازندران. رجوع به تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ص 107 و حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 331 و غازی و غازی شاه شود
لقب رستم بن علاءالدوله علی بن رستم از امرای مازندران است. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 420). و نیز رجوع به غازی شاه و رستم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ نِ)
نظرباز. پاکباز اهل الجنه ؟ و فاسق که با امردان یا زنان بسیار صحبت دارد. در هندوستان شیدباز شهرت دارد. (از بهار عجم) (از آنندراج). فاسق لاطی. روسبی باز. (ناظم الاطباء). زن باره. امردباز. غلامباره. معشوق باز:
محتسب در قفای رندان است
غافل از صوفیان شاهدباز.
سعدی.
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را.
سعدی.
سرو و گل سودی ندارد رند شاهدباز را
تاک را هم دوست میدارم بذوق دخترش.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهد باز
تصویر شاهد باز
آن که با شاهدان آمیزش کند، لاطی فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاد بازی
تصویر گشاد بازی
خرج کردن بی جا و بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهدباز
تصویر شاهدباز
شنگباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهبازی
تصویر شاهبازی
حالت و کیفیت شاهباز، چیره دستی تسلط
فرهنگ لغت هوشیار
امردپرستی، غلامبارگی، فسق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسراف، تبذیر، ولخرجی
متضاد: اقتصاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد